بسمه تعالی
اللهم عجل لولیک الفرج
دوستان خوبم سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه و در پناه امام زمان(عج) لحظات آرومی را سپری کنید.
اون موقعی که با همسرم آشنا شدم هنوز خبری از کربلا رفتن ما نبود من هیچ وقت به ذهنم خطور نمیکرد که کربلایی بشم. تقریبا مقدمات خواستگاری تمام شده بود که یکی از اقوام آمد منزل ما و گفت میخوام محرم برم کربلا. به ما گفت شما نمی آیید؟ پدرم برای کربلا بی تصمیم نبود فقط دنبال یه آشنا و وارد به راه و رسم میگشت. این بنده خدا هم که پارسال یکبار رفته بود تقریبا به مسیر وارد بود بابا هم از خدا خواسته قبول کرد. اون بنده خدا هم گفت پس عجله کنید که برای محرم متقاضی زیاده. اون موقع هنوز از قضیه ازدواج من هیچی معلوم نبود فقط ما داشتیم صحبت میکردیم تا شاید به توافق برسیم. در بین صحبت هامون هم به همسرم گفته بودم که ما تصمیم به سفر معنوی کربلا داریم.
نزدیکهای محرم به توافق رسیدیم که تا قبل از محرم هرطور شده ما باهم محرم بشیم که به گناه نیفتیم چون صیغه در خانواده ما مرسوم نبود و هردوی ما با برگزاری مراسم عقد در ماه محرم و صفر به شدت مخالف بودیم مجبور شدیم زودتر عقد کنیم که به محرم نخوریم. که توفیق حضور در جوار منور و مطهر نور چشم ایرانیان آقا علی بن موسی الرضا(علیه السلام) برای برگزاری مراسم عقد نصیبمان شد.و کارهای ما آنقدر عجله ای بود که تا شبی که ما فرداش عازم حرکت بودیم سرمون شلوغ بود و درگیر مراسم بودیم.
خدا را هزاران هزار بار شاکریم که همه چیز به خیری و خوشی به اتمام رسید.
پ.ن1:ما خانوادگی(با خانواده قدیم خودم!) رفتیم کربلا همسرم قبلا مشرف شده بود.
پ.ن2:به فرموده ی مامانم پاقدم آقا داماد خیییییییییییلی خوب بوده که با ورود ایشون ما رفتیم کربلا.